پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

سال نو مبارک

سلام شکوفه ی بهاری مامان   می دونم بازم من دیر کردم ولی باور کن که تقصیر مامان نبوده... اولا که خط اینترنت یه مدت قطع بود بعدش واسه آپلود عکسامشکل داشتم و یه هفته هم هست که بلاگفا سر ناسازگاری گذاشته و ... خلاصه دیگه مامان رو ببخش   اومممممممممممممم ببینم از کجا شروع کنم با این همه مطلب عقب افتاده... خب از شب سال تحویل شروع میکنم که ساعت هشت و بیست و هفت دقیقه شب سال تحویل شد و تو دومین بهار زندگی قشنگت رو شروع کردی. اولین جایی که عید دیدنی رفتیم خونه ی بابا جون بود که اونجا علاوه بر هزاران هزار بوسه و ماچ کلی عیدی گرفتی از باباجون و مامان صبا گرفته تا خاله روژیا و ...
25 تير 1394

تولد تولد تولدت مبارک

عروسک دو ساله من سلام  امروز تولد دنیای من بود.پارمیس من امروز قدم به دنیای سه ساله ها گذاشتنش رو جشن گرفت(هرچند که تولدت دوازده بهمنه ولی مامان روز شنبه مدرسه بود و مرخصی هم نداشت به همین خاطر دو روز اومدیم جلو)! زندگی من تولدت مبارک . امروز فقط جشن تولد دو سالگی پارمیس نبود ... امروز من و حبیب هم جشن به دنیا اومدنمون رو گرفتیمٰ دختر قشنگم (قبل از تو دنیایی وجود نداشت همه چیز خیالی و بیخود بود...قبل از تولد تو ما هم نبودیم بودن ما با تو معنا پیدا کرد) درست همون لحظه اولی که به هوش اومدم و از شدت درد و لرز دندونام رو هم بند نمی شد ولی وقتی تو رو بهم نشون دادن با همه وجودم بهت گفتم سلام م م م عزیزم قربونت ...
25 تير 1394

جشن یلدا

ملوسک زمستونی من سلام عروسکم دیروز و پریروز بلاگفا باز نمی شد و من هرچی سعی می کردم بیام نمیشد. سه شب پیش یلدا بودٰ به قول تو (جشن تولد زمستون) فصل زیبای عاشقانه های زندگی من... زمستون شروع زندگی من به حساب میاد مامانی.توی این فصل خدا بابا حبیب رو به من داده بعدش دختر نباتم رو اسفند هم که سالگرد ازدواج من و بابا ییه و خلاصه این فصل  قشنگ ترین روزها و سالروز های دنیاس. شب یلدا هم که ما خونه بابا منصور بودیم و کلی بهمون خوش گذشت اولش که از صبح مامان صبا کلی تدارک دیده بود و البته مامان شیمیا هم تمام سعی ش رو کرد که یه شب قشنگ و به یاد موندنی واسه دخمل ملوسش درست کنه. اینجا عکس های اون شب ر...
25 تير 1394

اولین برف نازدونه

سلام دونه سفید بختی من  ا مروز صبح زود که بیدار شدیم روی دیوارهای خونه پوشیده بود از برف قشنگ و سفید زمستونی. مامان شیمیا هم که می دونست اگه پارمیس برف ها رو ببینه چه ذوقی میکنه حدودای ساعت هفت و نیم که کاملا آماده بودیم بریم سرکار معلوم شد که مدارس تعطیل شدن و ادارات هم با تاخیر . .. ولی قشنگ ترین صحنه دنیا بیدار شدنت بود که بغلت کردم و از پشت شیشه بیرون رو نگا کردی و با تعجب اول بیرون رو نگا کردی بعد اومدی نشستی بغلم و گفتی (بلف بالیده مامان)؟؟؟؟ منم داشتم می بستمت به رگبار ماچ های آبدار که عمه لیلا زنگ زد و گفت حالا که تعطیل شده باید نهار بیاین خونه مون.هر چند ما همیشه به زحمت میندازیمشون ولی قبول کردیم.آماده...
25 تير 1394

تولد بابایی

و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس ... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن ! و چه اندازه شيرين است امروز ... روز ميلاد ... روز تو ! روزي که تو آغاز شدي ! حبیبم تولد مبارک   تاريخ : جمعه بیستم دی ۱۳۹۲ | 12:32 | نویسنده : مامان شیما | 2 نظر ...
25 تير 1394

خانوم عروس و پارمیس

پارمیس من که خانوم شدی سلام این روزا روزای عجیبیه... تو داری بزرگ میشی و من شگفت زده از دنیای پر تلاطم تو فقط  نگاه میکنم تو خانوم شدی و من باور نمی کنم.انگار دیشب بود که برای فردا صبح تولد تو لحظه ها رو میدویدم و حالا همین دیشب که رفته بودیم عروسی دختر عموی بابا حبیب تو به اصرار دست من رو گرفته بودی که ( بلیم خانوم علوس ببینیم... زل زده بودی به عروس و بعد از یک مکث شیرین بهم گفتی مامان خانوم علوس خوشکله ه ه ه ه ه ه) عزیزم عزیزم عزیزم کسی نمی تونه بفهمه توی اون لحظه چه حسی داشتم... دختر من می فهمید عروس چیه عروس خوشکله البته به جای عروس خانوم میگی خانوم علوس و این یعنی تمام کره زمین در تملک من... دلخ...
25 تير 1394

یک روز پاییزی در ایوان

گل گلدون مامان ٰناز دونه ی ناز مامان شیمیا سلام   دیروز صبح همراه بابا منصور اینا رفتیم ایوان واسه فاتحه یکی از فامیل های شوهر خاله لیلا .موقع برگشتن هم تو مسیر بارونی و قشنگ ایوان وایسادیم و کلی عکس های خوشکل ازت گرفتیم.باورت میشه تا دیروز که توی اون هوای فوق العاده قشنگ و رویایی نفس کشیدم زیبایی پاییز رو حس نکرده بودم... واسه بعضی از عکس هات که گذاشتمت وسط جاده خلوت انگار خیلی لذت بردی و کلی این ور و اونور دویدی و بالاخره باز با گریه اومدی تو ماشین!!! راستی تا یادم نرفته جدیدا یاد گرفتی صدام میزنی و میگی( مان شیمیا بیا کالت دالم) منم که با هزار تا قربون صدقه میام ببینم چکالم دالی؟؟؟؟اول دماغم رو ماچ...
25 تير 1394

بابالو رفته تهران

دختر قشنگ و نازم سلام مامانی بازم دیر کرده و نی دونه چطوری بهت بگه گل نازم مامان رو ببخش. اول مهر مدرسه م رو عوض کرم و الان 28 تا پسر شیطون و قشنگ مثل خودت دارم که کلاس اول هستن و من خیلی خیلی دوسشون دارم و به همین خاطره که اینقدر دیر اومدم به وبلاگت سر بزنم. پارمیس مامان الان دیگه کامل حرف میزنه و شعر میخونه ،مخصوصا وقتی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده ... رو از حفظ کامل میخونی من دوس دارم رو به آسمون خدا فریاد بزنم که خدایا خدایا خدایا ازت ممنونم،خدایا عروسکم رو به من ببخش و نگه دارش باش. بابا حبیب امروز رفته تهران! و تا ده روز دیگه اونجاس و مامانی از همین امروز دلش واسه بابایی یک عالمه تنگ شده،دیشب که رفته بودی...
25 تير 1394

کپوها

سلام نازدونه مامانی امروز سومین روزیه که بارون رحمت خدا داره میباره و تو هم که عاشق بارونی البته فکر کنم چون شبیه دوش حمامه  تو اینقدر واسه باریدنش ذوق میکنی.به محض بیرون رفتن هم شروع میکنی به خوندن : بارون میاد نم نم پشت خونه ی عمم .....عمم عروسی داره و ....... چند روز پیش هم که برای اولین بار قاصدک دیدی و با تعجب و ترس بهشون دست میزدی ولی بعد که بهت گفتم اینا اسمش گپوه (تو زبان کردی) اولش کلی خندیدی و بعدش همش دنبالشون میدویدی و میگرفتیشون .خلاصه بدو بدو دنبال کپو همچنان ادامه داره و هر بار که میگیریشون کلی می بوسیشون و نازشون میکنی تا اینکه له بشن و تو براشون گریه میکنی. مامان قربون اون دل مهربونت بشه دختر ب...
25 تير 1394