پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

گل نازم

ن می دونم که خدا رو چطور و با چه زبونی شکر کنم،نمی دونم به خاطر داشتنت چطور حسم رو فریاد بزنم... پارمیس تو شدی همه زندگی من ،حرف زدنم،راه رفتنم،نفس کشیدنم،کار کردنم،خندیدنم ... هر کاری که میکنم از اول تا آخرش تو هستی مامانم از وقتی اومدی من دیگه نیستم من فقط در قالب مامان پارمیس وجود دارم   الهی مامان قربون اون خندیدن شیرینت بشه خوش اخلاق من     تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ | 10:30 | نویسنده : مامان شیما | آرشیو نظرات ...
25 تير 1394

بدون عنوان

مامانم اول صبح که بیدار میشی مثل فرشته ها می مونی،با اون لبخند شیرین و ملوست دلم رو آب میکنی این عکس مال امروز صبح ساعت هفت و نیمه که نشسته بودی تو ماشین کنار بابا و منتظر من که بیایم بریم خونه بابا منصور. دلم می خواست اونقدر تو بغلم فشارت بدم که بری تو دلم .............هناس س س س س       اینم چند تا از عکسای این روزا     تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ | 10:23 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

بدون عنوان

حیفم اومد این عکست رو نذارم نفس! ببین انگار اصلا اعصاب نداری،قشنگ مامان نباتم عسلم ! الان که دارم عکست رو نگاه میکنم حس میکنم چقد بزرگ شدی چقد خانم شدی ! پارمیسم الان هشت ماهه که تازه فهمیدم من با تو متولد شدم و دارم زندگی میکنم ،پارمیسم من نمی دونم قبل از تو برای چی نفس می کشیدم       تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ | 10:8 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

تولد دردانه

مامانی سلام،این عکس ها مال اون دقیقه اوله که به دنیا اومده بودی،اون موقع که این عکس ها رو از تو گرفتن من هنوز توی اتاق عمل بیهوشم اون عکس پایینم دست بابا حبیبه که کلی برات ذوق کرده بود مامانم این عکس رو خاله روژیا از لپ هات گرفته،(مامانت وه نذر گپت) از بس که دوست داره خودمم در عجبم!!!!!!!!!!!!!   اینجا برات ابرو کشیدم با سرمه البته اصلا خوب نشد فقط یه خورده سیاه شدی. ...
25 تير 1394