پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

مراسم عزاداری حضرت علی اصغر

سلام پاک ترین فرشته خدا روی زمین خدایا شکرت که پارمیس رو دارم ،خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت که من مادرم و تو من رو لایق قداست مادر بودن دونستی خدایا شکرت که یک سال دیگه من تونستم هدیه آسمونی تو رو ببرم توی مجلس عزای کوچولوی امام حسین (ع)،خدایا شکرت که دختر من رو توی این یک سالی که گذشت صحیح و سالم بهم یخشیدی،خدایا شکرت که حبیبم رو دارم،خدایا خدایا خدایا ازت ممنونم ازت ممنونم ازت ممنونم به خاطر همه چیز ... همه چیزهایی که بهم بخشیدی و من لایقش نبودم و به خاطر چیزهایی که من خواستم و تو صلاح دونستی و بهم ندادی... خدایا به حق طفل معصوم امام حسین،به حق پاکی همه اون کوچولوهایی که همراه با پارمی من اومدن تو مجلس عزاداری بندگان عزیز ت...
25 تير 1394

شباهت

سلام پنبه دونه ی مامان   چند روز پیش مامان صبا یه عکس از بچگی هام بهم نشون داد که همسن الان تو بودم اصلا باورم نمی شد که پم پم مامان اینقدر شبیه من باشه چون همیشه فکر میکردم که تو بیشتر شبیه بابایی هستی نفسم. نگاش کن...   تاريخ : شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ | 16:26 | نویسنده : مامان شیما | نظر بدهید ...
25 تير 1394

عاشورای دیگر

فرشته آسمونی من عزاداری هات قبول باشه     تاريخ : شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ | 16:34 | نویسنده : مامان شیما | 5 نظر ...
25 تير 1394

بدون عنوان

عروسک قشنگم سلام امروز عکس های آتلیه رو آوردیم و من تا الان پونصد بار نگاشون کردم و میلیون میلیون بار قربونت شدم البته هنوز دیجیتال عکس ها رو نیاوردیم ولی من که دلم طاقت نمیاره از یکی دوتاش عکس گرفتم تا وقتی که بقیه رو بیاریم. نفسی !!!!وقتی عکس هاتو نیگا میکنی آروم میگی پامیسیه سلام وجودمُ نفسم ُ قلبم ..........شیطونکم چند روزه که جمله های کوچولو یاد گرفتی از اون جمله هایی که با گفتنش مامان شیمیا هزار بار قربونت میره مثلا میگی: شیمیا پاچو بیا ایتاب بخونیم تاب تاب نندازی ...
25 تير 1394

شب های قدر

خورشید گرم زندگی مامان شیمیا سلام این چند روز گذشته  روزها و شب های عزیزی بود گلکم،شب های قدر و شهادت حضرت علی(ع) که تو از وقتی شروع کردی به حرف زدن صداش میزنی و با اون لهجه شیرینت میگی (یا علی) . روز21 رمضان مثل هرسال آش رشته نذری درست کردیم با این تفاوت که امسال دختر کوچولوی من تمام پروژه های خرابکاریش رو پپیاده کرد،از همون لحظه اول که رفتیم تو حیاط شروع کردی به زیر و رو کردن قابلمه ها و ظرف ها،بعدشم شلنگ آب رو کشف کردی و همه رو یه دور حموم کردی...بعدش نوبت رسید به کتاب دعای دست مامان صبا و شروع کردی به مثلا دعا خوندن... خلاصه بابا حبیب که سعی می کرد آرومت کنه دستت رو گرفت و رفتین خونه (دادا) مامان بزرگت که اونجام ...
25 تير 1394

هجده ماهگی گلم

رنگین کمان آسمون من سلام فردا من هجده ماهه می شم،چون دخترکم هجده ماه پیش چشمای منو به این دنیا روشن کرد.پارمیسکم،عروسکم ،گلکم... من با تو به دنیا اومدم و با مادر شدن حس زنده بودن رو لمس کردم . امشب فکرم پر شده از هیاهو و استرس. دلهره اینکه فردا باید بری واکسن هجده ماهگی ت رو بزنی و تصور درد کشیدنت من رو دیوانه میکنه از دیروز تا حالا فقط دارم برای فردا دعا میکنم... (پارمیسم از خدا میخوام هیچوقت تو زندگیت درد نکشی) بجز استرس واکسن فردا صبح،امشب دارم به روزای گذشته فکر میکنم به اون نه ماهی که تو وجودم جریان داشتی،به اون همه دردها و سختی های اون دوره،بستری شدن های پشت سرهم تو بیمارستان،اون همه سرم که هر روز باید تزریق میک...
25 تير 1394

عقد خاله لیلا

ناز پری جون سلام دو سه روز گذشته مراسم نامزدی و عقد خاله لیلا بودُ من و دخمل نازم هم کلی لذت بردیم هرچند که مامان شیمیا به یه نکته اساسی دست پیدا کرد و اونم این بود که برعکس تصور من پارمیس اصلا توی شلوغی مراسم خوشحال نمیشه و برعکس کلی هم اذیت میکنه عوضش وقتی میریم خونه تمام حرکات و حرف های مراسم رو به صورت ضبط شده تحویل میده... الانم سه روزه که پارمیس فقط در حال رقصیدن و کل کشیدن و ...  راستی تا یادم نرفته........ مامان وه نذر دستات جدیدا که می خوای نکاشی بکشی دستت رو میذاری رو صفحه و دور انگشتات رو خط میکشیُ فدات بشم الهییییییییییییییییییییییییییی البته مثل همه شیرین کاری های ملوست این کار رو هم مامان صبا بهت یاد داده ...
25 تير 1394

شیرین کاری های جدید

اگه یه روز یه دختر مو مشکی اومد جلو و با لهجه ی مثل قند گفت (شلام مامان دون) اون دخمل ناز پامیسک مامانشه! سلام نفس نفس نفسی... اصلا هم عشبانی نشو خانومی ی ی ی ی ی ی اونجولی هم به من چپکی نیگا نکن! چیه مگه؟؟؟؟ خب دیر اومدم سروقت ببلاگت حالا که اومدم...     عوضش هم قالب وبلاگت رو عوض کردم هم کلی حرف دارم واسه نوشتن.خودت که بهتر میدونی گل مامانُ خیلی سرم شلوغ بوده ولی همون طور که بهت قول داده بودم دیگه این سه ماهه رو پیشت میمونم و مامانت میشم سیب من  واسه اینکه فکر نکنی این چندوقته رو بی خاطره موندی عکس های این مدت رو برات میزارم که چه شیطون بلایی شدی! قبلش بگم پارمیس من ...
25 تير 1394

عاشق حرفای شیرینتم نبات

سلام نبات کوچولوی مامان (شیمیا) دیروز تولد مامان شیمیا بود قشنگم،سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود... ولی یه تولد خیلی غمگین وقتی صدام میزنی شیمیا دلم می خواد اونقدر محکم بغلت کنم که بری تو وجودم و حل بشی.وقتی با عصبانیت میای تو آشپزخونه و میگی (مامان شیمیا !مامان شیمیا ! دمینی ) من دیگه به نهایت آرزوهام رسیدم .من با داشتن تو و بابا حبیب خوشبختی تمام رو توی تک تک سلول هام حس میکنم... پارمیسم،عروسکم،شیرین زبونم برای حس من به تو هنوز تو دنیا کلمه و جمله نساختن با اومدن تو گاهی که به عقب برمیگردم میبینم چقدر رنگ دنیا عوض شده... بارها از خودم میپرسم این منم ؟ یعنی یه بچه با ورودش به دنیای مادر میتونه تا این اندازه ه...
25 تير 1394