پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

خدایا ازت ممنونم

سلام عزیزترینم خدا رو صد هزار مرتبه شکر دختر قشنگ من رو به بهبوده. خدایا ازت ممنونم و نمی دونم چجوری اوج سپاسم رو بهت نشون بدم،فقط یک  جمله میگم اونم : خدایا من سپاسگزار توام امروز دقیقا یک هفته س که  خونه ی بابا جون هستیم و همگی شب تا صبح دست به درگاه خداوند واسه آرامش و بهبودی گل من.خدا رو شکر  از دو شب پیش آروم می خوابی و روند خوبی رو  طی میکنی هر چند من هنوز توی تشویش و اظطرابم و هر ثانیه با تغییر رفتار تو انگار روی سرم آب یخ می ریزن.دخترکم الهی الهی الهی هیچوقت هیچ مادری این حس من رو تجربه نکنه یک عالمه ترس موهوم،استرس، تا صبح نخوابیدن و ... بگذریم،،،، ایشالا که خوب می شی و به امید خدا هرچه سریع...
13 مرداد 1394

کوتاه کردن موی نازگلم

سلام صدای تپش قلب مامان تازه چند روزه که فهمیدم تا حالا هرچی برات نوشتم رو با تک تک سلول هام حس نکردم.پارمیسم من فقط تو این مدت نوشتم برات... من نمی دونستم چرا مادر بودن سخته؟ چرا خدا بهشت رو داده به مادر ها؟ پارمیسم من نمی دونستم چقدر واقعا نمی دونستم چقدر دوست دارم.فقط یه مادر بودم و شنیده بودم مادر جگر گوشه ش رو دوست داره. هفته گذشته رفتیم تهران،من و تو و بابا بگذریم که خیلی بهمون خوش گذشت تا اینکه برگشتیم و روز بعد از برگشتنمون تو تب کردی (یه تب معمولی) ما هم مثل تمام وقتای دیگه بهت استامینیفون دادیم یه شب تا نزدیکای صبح پاشویه ت کردیم.اما قضیه تموم نشد ... تو شروع کردی به بهانه گیری های گاه و بیگاه و ما به خیال اینکه اثر...
10 مرداد 1394

تولد مامان شیما

سلام سلام صدتا سلام روز عید فطر امسال همزمان شده بود با تولد مامانی و من از چند روز قبل می دونستم که پدر دختری یه فکرایی تو سرشونه اون روز نزدیکای عصر از خونه زدیم بیرون که بریم یه سر به مامان صبا اینا بزنیم از اونجا که برگشتیم دیگه داشت شب می شد ولی دیدم بابا حبیب طرفای خونه نمیره و راهی یه جای خوب شده ه ه ه ه ه!   سه نفری رفتیم رستوران بلوط که مامانی عاشقشه و کلی از خودتون شیرین کاری در آوردین.اول از همه رزرو یه آلاچیق خیلی خوشکل کنار آب بعدش شام مفصل و آخر سر هم که ووووووووووووو یه کیک بینهایت خوشکل و ناز با یه شمع شماره هفت که تو مدام می پرسیدی مامان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه تو هفت سالته و ما هر بار برات توضیح میدادیم که گل ...
29 تير 1394

نوروز 94

قلبک کوچولوی من سلام، بهارت مبارک عزیز دلم سال جدید هم شروع شد و قلبک نازنین من سومین نوروز رو کنار ماست. این ساعت های شیرین کنار تو بودن رو از خدا دارم و خدا رو به خاطر همه چیز سپاسگزارم و اما نوروز 94: یک روز مونده به عید همراه باباجون اینا و خاله فریبا اینا راه افتادیم طرفای خوزستان ،از سال گدشته تا حالا بابا حبیب بهمون قول داده بود که لحظه ی سال تحویل رو  تو حرم حضرت دانیال نبی (ع) باشیم.و اامسال به قولش وفا کرد .هرچند هوا خیلی گرم بود ولی خیلی بهمون خوش گدشت و خیلی جاهای جدید رفتیم از جمله معبد زیگورات چغازنبیل و تو تا اونجا که تونستی وروجک بازی درآوردی سد دز و جنگل های بی نظیر اونجا ...
25 تير 1394

تولد سه سالگی نفس

کوچولوی دوست داشتنی من سلام دردونه ی نازدونه ی من سه ساله شد.دنیای من ، مفهوم حیاتم  کوچولوی قشنگم حالا دیگه سومین بهار زندگیش رو تجربه میکنه. ا مسال تولد نازدونه یه کمی متفاوت شد... تو پست قبلی نوشتم که پارمیس سرما خورد و ما کلی ترسیدیم و همون موقع من کلی به درگاه خدا نذر و نیاز کردم حتی نذر کردم که هزینه تولد امسال رو بدم به مسجد محلمون که تازه دارن می سازنش و کلی هم نیازمنده .این شد که قرار گذاشتیم یه تولد خودمونی و کوچیک با فامیلای درجه یک بگیریم تا اون شبی که عصرش رفتیم و وسایل تولدت رو خریدیم ،اون شب مامان شیما یه خواب عجیب دید خوابی که توش انگار من از نذرم بد قولی کرده باشم صبح که بیدار شدم جریان رو به بابا ح...
25 تير 1394

سرما خوردگی بد

ختری ،تاج سری ، از همه قشنگ تری ،حور و پری سلام  دنیای این روزای ما پر شده از دل مشغولی های جور واجور که توی همه ی اونها پارمیس نقش اول رو داره. از همه مهم تر این که تو هفته های گذشته مریض شدی، یه سرماخوردگی بد و نفرت انگیز،روزای اول چندان علائم بدی نداشتی و رفتیم پیش یه آقای دکتر بینهایت بی سواد! اونم برات آزمایش و یه عالمه دارو نوشت ولی بعد از یه هفته و خوردن اون همه قرص و شربت سرماخوردگیت دائم بدتر می شد ! این بار بردیمت پیش یه دکتر دیگه که با معاینه سینه ت گفت ریه هات عفونت کرده ... وای خدای من از شدت ناراحتی همون جا زدم زیر گریه و تا مرکز تصویر برداری فقط زار زدم و نذر و نیاز کردم یه جوری که اونجا هر کی می اومد اول ی...
25 تير 1394

این روزای دختری

سلام سلام صدتا سلام گل قشنگ مامان این روزها پر از خاطره و حرکات به یاد موندنیه پر از شگفتی ... پر از عشق و با داشتن مامان خانوم تنبلی مثل من بایدم دیر به دیر آپ بشه.دردونه ی من که تا دو ماه دیگه سه ساله میشه به اوج روزای شیرن کاریش رسیده و الان که دارم این مطلب رو می نویسم دستاشو محکم دور گردن بابا حبیب حلقه کرده و خوابیده و این صحنه برای من زیباترین،ارزشمند ترین و با شکوه ترین اثر هنری دنیاست هردو آفتاب گرم زندگی من در آغوش هم آرام و شیرین... و فکر کردم که الان ازشون یه عکس بگیرم  اما حیفم میاد که بخوام  شکوه و عظمت این لحظه رو بزارم توی یه قاب کوچیک دوربین دختر قشنگم من این جلوه بی مثال هستی رو توی قلبم قاب میکنم همون...
25 تير 1394

ماجراهای پارمیس و برهان

مامان کوچولو سلام انگار دفعه قبل چشمت زدم مامانی که گفتم بر خلاف تصور ما نسبت به برهان هیچ عکس العملی نشون ندادی !!!! تو بینهایت دوسش داری یعنی از حد معمول خیلی خیلی بیشتر و حالا با پس گرفتن حرفم میگم که تو چنان بلایی سر من در میاری که بیا و ببین....... اولا که به قول خودت برهان بچه ی توه و هیچکس حق نداره نزدیکش بشه دوما تو باید بغلش کنی و بخوابونیش سوما وقت خداحافظی ما تا دو ساعت بعد باید قربون صدقه ت بریم و تو مثل یک اژدهای کوچولو نعره بکشی و گریه کنی. چهارما به هر بهانه ای میخوای از ما باج بگیری و درجا میگی خب حالا بریم پیش برهان ا ین روزا واقعا موندم چکار کنم؟دیشب تا یک ساعت تو خیابونا چرخوندیمت که...
25 تير 1394