پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

نازدونه ناز مامان

سلام  نازدونه ی شیرینم م م م م م م عسل بانو امروز یه کلمه جدید و خوشگل یاد گرفتی که قند تو دل آدم آب میکنه،صبح داشتم از تو کتابت عکس حیوونا رو بهت نشون میدادم که رسیدم به عکس پنگوئن و تو سریع  تکرار کردی ( پنگویی ،پنگویی)  وای اینقد ملوس میگی پنگویی دلم می خواد قورتت بدم نفس. به آبلیمو هم  که میگی (آب میو) این عکس ها رو هم دیروز وقتی بابا منصور رو بردیم مرغداری گرفتیم از دور که آب رو دیدی از خود بیخود شدی و به بابا حبیب میگفتی: آبازی آبازی آبازی !!!...
25 تير 1394

دختر ناز و قشنگم

فرشته ی مهربون من سلام الهی الهی الهی مامان قربون اون قد و قواره ی قشنگت بشهُ نفس من ! این عکس های نازی رو که امروز برات میزارم یه دنیا عشق و امید و آرزوهای ناز و مرمری همراشه.دختر گلم برایت یک دنیای پر از عشق و  سعادت میخوام فرشته پاک و شبنمی مامان وقتی فکر میکنم که خدا چقد دوسم داشته که تو رو بهم هدیه داده از خوشحالی گریه م میگیرهُ با همه همه ی وجودم دوست دارم و تمام فکرم خوشبختی توُ آینده ی قشنگ و روشنتُ و روزهایی که در عوض دخترم بودن بهت هدیه میکنم. ب به رابطه بابا حبیب و تو که نگاه میکنم به محبتی که زلال تر از  اسمون آبیه و بین شما دوتا جریان داره  خودبخود یاد خدا میافتم ... یاد عظمتی و مهربونی خدایی که (...
25 تير 1394

نوروز 92

ن ازپری ناز سرماخورده مامان سلام سال نوت مبارک گل قشنگم،سال 92 هم شروع شد و پارمیس مامان دومین بهار عمرش رو همراه ما جشن گرفت،مامانم حس میکنم باید تمام دنیا به خاطر وجود و حضور قشنگ و مهربونت روی زمین جشن بگیرن روز چهارشنبه ساعت دو و چهل دقیقه ظهر سال تحویل شد اولش قرار بود سال تحویل رو بریم پیش مامان بزرگ ولی اونا رفتن سرخاک بابا بزرگ و ما تو خونه خودمون سال جدید رو تحویل کردیم. اینا عکسای هفت سین مونه که ظرف چند دقیقه بعد از تحویل سال توسط پارمیس بانو با خاک یکسان شد و پخش شد توی خونه.   ر وز اول فروردین هم ما و خاله و دایی اینا راه افتادیم و رفتیم شهرهای اطراف که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و توی اون سه ...
25 تير 1394

یک روز ابری و قشنگ

سلام دخمل نازم دقیقا شش روز دیگه مونده که نفس من یک ساله بشه ! امروز صبح با خاله اینا رفتیم بیرون،هوا خیلی قشنگ بود هرچند که بعداز ظهر حسابی سرد شد و تو مث یه موش کوچولو رفتی توی ماشین و بغل بابا حبیب خوابیدی. تمام امروز رو هرچی باهات بازی کردن و باهات حرف زدن تو فقط اخم کرده بودی و هیچ جوابی ندادی اینم عکس های اخمالوی پم پم که با همه قهر کرده...   تاريخ : جمعه ششم بهمن ۱۳۹۱ | 18:45 | نویسنده : مامان شیما | آرشیو نظرات ...
25 تير 1394

تولد یک سالگی و زیارت امام رضا

سلام فرشته کوچولوی مامان بالاخره فرشته خوشبختی من و بابا حبیب که با خودش خوشبختی و یک دنیا امید رو آورد تو زندگیمون دوازدهم بهمن یک ساله شد. تولدت مبارک عزیز کوچمالوی من ما هم هرچی فکر کردیم که پارمیس روز تولدش رو چطوری بگذرونه دیدیم کجا بهتر و عزیزتر از پابوس امام رضا(ع) و دوشنبه گذشته با اون هوای ابری و بارونی رفتیم کرمانشاه و از اونجا با هواپیما راهی حرم امام هشتم شدیم و پارمیس نفسی مامان روز تولدش رو تو خونه امام رضا بود. دختر نازم که الان عزیزترین موجود روی زمینی من و بابا برات دعا کردیم که در پناه خدا سلامت و تندرست باشی و به حق امام رصا(ع) یه دختر پاک و نجیب وپاکدامن و از همه مهم تر باعث افتخار خانواده ت ...
25 تير 1394

شب یلدا

سلام نازپری من اگه بدونی نفسم !چند روزه که صدات میزنم ( گل پری جون ن ن ن )توهم با صدای بلند جواب میدی بله! دردت ده نام چمیلم گل پری مامان! تازه بابا منصورم که از در میاد میگه کی دختر باباس تو هم سریع جواب میدی من! از همه مهم تر اینکه روز چهارشنبه 6 دی ماه تونستی تنهایی و بدون کمک پنج شش قدم راه بری.فدات بشم الهی شیرینم الهی چشمام زیر اون پاهای کوچولوی نازت باشه نفسی دخمل ملوس و نازم باور کن مامان تو این چند وقت خیلی سرش شلوغ بوده که برات مطلب نذاشته ولی با این وجود هر لحظه توی وجودم جاری هستی و با تصور خوشبختی تو و بابا دارم زندگی می کنم! پنجشنبه گذشته شب یلدا بود و ما تو مدرسه با بچه ها و اولیاء جشن گرفتیم ...
25 تير 1394

عاشورای حسینی

سلام دختر قشنگ من امروز عاشورای حسینی بود و من با یک دنیا شوق برات لباس عزاداری پوشیدم و با یک دنیا افتخار بغلت کردم و با هم رفتیم همراه دسته عزاداری که برای امام حسین (ع) عزاداری کنیم کوچولوی نازنینم امروز من از امام حسین خواستم که نگهدار همه ی کوچولوها باشه و در کنار همه اونا تو رو هم برای من و باباحبیب حفظ کنه خیابون ها خیلی شلوغ بود اول فکر میکردم از صدای طبل و زنجیر ها میترسی ولی برعکس انگار خیلی هم از این شلوغی و سروصداها خوشت اومده بود راستی یادم رفت بگم روز جمعه که هفتم محرم بود مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر تو مسجد صاحب الزمان برگزار شد که تو هم با هزاران نی نی کوچولوی ناز مثل خودت شرکت کردی و اگه خدا قبول ک...
25 تير 1394

آش دندونی

سلام قشنگ مامان ببخشید که یه کمی دیر به دیر برات می نویسم میدونی که،سرم خیلی شلوغه نازپری مامان روز پنجشنبه سی ام شهریور مامان صبا اولین دندون کوچولوی خوشکلت رو کشف کرد که مث یه سوزن ریز شیشه ای از توی لثه ت زده بود بیرون .مامان فدات بشه الهی وقتی برا اولین بار حسش کردم داشتم از خوشحالی میمردم هناسم... روز پنجشنبه هم برات آش دندونی درست کردیم اینم عکساته گلم.همشم خودتو لوس میکردی و گریه میکردی منم گذاشتمت تو یه سبد جا میوه ... راستی امروز بابا حبیب میره تهران دل دوتامون براش تنگ میشه ولی ایشالا که به سلامت میره و زود میاد پیشمون.((دوست دارم نفس س س س س س س  مامان)) ...
25 تير 1394

تفریح روز عید غدیر

سلام کوچولوی عزیزم بالاخره وقت کردم یه ذره برات بنویسم مامانی،این هفته خیلی سرم شلوغه و از همه بدتر بدبیاریه که تو این هفته آوردیم و تو پست بعد برات می نویسم. روز شنبه 13 آبان عید غدیر بود ما هم همراه بابا منصور اینا رفتیم بیرون تو هم که از خدا خواسته کلی ذوق کرده بودی و بالا و پایین می پریدی مامان فدات بشه الهی عکس های اون روز رو برات گذاشتم که چقد ملوس و ناز مث آدم بزرگا کنارمون نشسته بودی و هر چی مال خوردیم تو هم نوش جان کردی نفس س س عصر هم که هوا کمی سرد شده بود یه لباس گرمایی تر پوشیدی و تا آخر بغل بابا منصور نشستی ! ا اینام عکس های عصره که سردت شده بود مامانت و ه نذر او کلاو سرته ...
25 تير 1394