پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

تولد برهان کوچولو

پونه ی مامان سلام از دست این مامان شیمیا که اینقد دیر به دیر میاد و وبلاگ عروسکش رو آب و جارو می کنه.... روز چهارشنبه گذشته برهان کوچولو (پسرعموی پارمیس) به دنیا اومد.یه نی نی کوچولوی نازدونه خدا رو شکر با دیدنش هیچ عکس العمل وحشتناکی نشون ندادی و برخلاف تصور ما اصلا بهش حسودی نکردی فقط فکر می کنی که هنوز دست و پا در نیاورده و دلت براش می سوزه تازه دیشب هم گیر داده بودی که نی نی مال ماس بیا ببریمش خونه خودمون و با هزار جور زبون متقاعد شدی که این بچه باید پیش مامانش بمونه     تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۳ | 17:2 | نویسنده : مامان شیما | 2 نظر ...
25 تير 1394

خونه جدید و هزار تا حرف

دخترک سرمالوی من هزار هزار تا سلام   تو این مدتی که نبودیم کلی حرف و خاطره داریم که از همه مهم ترینش ( ترک شیشه شیر  برای همیشه توسط گل بانوی ما بوده) که خدا رو شکر خیلی با آروم و بدون درد سر صورت گرفت روز بیست و دوم مرداد اسباب کشی کردیم خونه جدیدمون که حالا دیگه از خونه ی دور دور تغییر اسم داده به خونه جدیدٰ روزهای اول خیلی بی طاقت بودی و همش بهونه میگرفتی که بریم خونه خودمون و ما هرچی برات توضیح میدادیم که اینجا دیگه خونه ی ماست فایده نداشت که نداشت تا اینکه بابا حبیب در یک اقدام جانانه برات یه چراغ خواب خیلی خوشکل و رنگارنگ خرید و بعدش هم با هم رفتیم با انتخاب خودت یه گلیم فرش عروسکی قشنگ ...
25 تير 1394

عید فطر مبارک

قشنگ مامان سلام عیدت مبارک عروسکم فردا بعد از یک ماه سخت ولی شیرین و عزیز عید میشه گلم یه عید خیلی بزرگ و مبارک (عیدتو و همه ی مسلمون های دنیا مبارک باشه گلم)   .دیروز که داشتم وسایل شیشه ای رو تو روزنامه می پیچیدم(واسه اسباب کشی) دیدم اومدی کنارم نشستی و گفتی: مامان شیمیا دالی چکال میکنی؟ منم گفتم دارم ظرف ها رو میزارم تو روزنامه که نشکنه... دوباره پرسیدی : بلای چی؟ منم گفتم :چون می خوایم ببریم بزاریم تو خونه ی دور دورمون ( راستی اینو بگم که پارمیس به خونه ی جدید میگه خونه ی دوره دور) بعدشم آروم بلند شدی رفتی و دو سه دقیقه بعد دیدم چند تا از ظرف های کوچولوی خودتو آوردی و گفتی: خب منم ظلفامو میزارم تو...
25 تير 1394

ماه مبارک رمضان

گل بانو خانوم من سلام گلی خانوم انگار من بازم دیر کردم...این روزا به شدت مشغول جمع کردن اسباب و اثاث خونه م چون داریم اسباب کشی می کنیم خونه ی جدیدمون ٰ چند هفته پیش هم خاله ی بابا حبیب به رحمت خدا رفت (خدا بیامرزدش) به همین خاطر اصلا فرصت نکردم آپ بشم عوضش همه ی خاطره های قشنگ دخملی نازم رو تو دفترش نوشتم براش! عسل مامان ماه مبارک رمضان هم شروع شده و تو مجبوری تا آخر این ماه تک و تنها بشینی سر سفره صبحانه و نهار عوضش عصرها موقع افطار اینقدر سوپ میخوری که خودت خسته میشی!پونه ی من عاشق سوپه آخه از همه چیز مهم تر اینکه ما چند وقته با نماز خوندن دچار مشکل اساسی شدیم......... به این خاطر که اولا شما به محض پهن ک...
25 تير 1394

هنرمند مامان

هنرمندتر از داوینچی من سلام دردت د گیانم نفسگم... این اولین نکاشی عروسکمه ٰبزرگترین و ارزشمنترین اثر هنری روی کره زمین عاشکتم عروسکم م م م م م م م   تاريخ : شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۳ | 16:4 | نویسنده : مامان شیما | 3 نظر ...
25 تير 1394

تولد مامان و چاکو بی چاکو

ماه بانوی من سلام دو شب پیش تولد مامان شیمیا بود و البته سالگرد ازدواج مامان و بابا که اون روز رو تا شب توی خونه ی دور دور بودیم و نظافت کردیم به همین خاطر وقت نکرده بودم که به اوضاع برسم و نزدیکای غروب که خسته و کوفته برگشتیم خونه بابا حبیب پیشنهاد داد که استراحت کنم و شام رو از بیرون میاره ! پم پم هم که فقط منتظر اشاره س که سریع بگه (( پس چلا من را با خود نمی بری؟؟؟)) بچه م تازگی ها لهجه ش مثل افغانی ها شده تو و بابا رفتین و حدود یک ساعت بعد برگشتین اونم چه برگشتنی!!!!!!! با سر و صدا و داد زدن که : مامانی تولدت مبارک ک ک ک ک ک ک بیا بلات کیک قلبی خلیدم بیا ا ا ا ا ا ا مامان شیمیا خدای من چقدر خوشحال شدم اونقدر که ه...
25 تير 1394

مدرسه مامان

دختر قشنگ و ناز من صد تا سلام بالا خره فکر کنم مشکل آپلود شدن عکس هامون حل شد و ما دوباره می تونیم آپ بشیم حالا بعد از این همه وقت از کجا شروع کنم م م م م م م م؟ آها فکر کنم از همین دیروز شروع کنم بهتره که تو اول صبح ساعت شش و نیم بیدار شدی مثل یه حبه قند گفتی مامان شیمیا منم میام مدرسه!می خوام بیام سباد یاد بگیرم یه مداد و یه پاکن هم بهم جایزه بدن منم بعد از هزار و صد تا ماچ آماده ت کردم و راهی مدرسه شدیم... هرچند دیروز واسه مامانی روز غمگینی بود. روز آخر مدرسه که میشه هم غصه دار میشم هم خوشحال غصه از بابت رفتن بچه هایی که با همه ی وجودم دوسشون دارم براشون زحمت کشیدم باهاشون خندیدم ،ناراحت شدم ، بچه هایی که...
25 تير 1394

آشپزباشی

خورشید خانوم من سلام د ختر نازبانوی من این روزا دیگه پیش مامان خودشه و حسابی به دوتامون خوش می گذره،چند روز پیشا تو وبلاگ آویسا جون یه جور شیرینی گل دیدیم که تصمیم گرفتیم درستش کنیم و یه روز صبح نشستیم به شیرینی پزی که فکر می کنم به اندازه یک سال برام کافی بود چون به حدی آشپزخونه رو بهم ریختی که بیا و تماشا کن!!!!! عوضش یه خاطره ی خوب شد از قنادی با دخمل خوشمزه ی خود خود خودم... هرچند که شاید کار اول بود و خیلی جالب نشد ولی همه ی شیرینیش به دست اندر کاری نازدونه بود.       تا یادم نرفته چند تا از اصطلاحات اخیرت رو بنویسم: ماما...
25 تير 1394

پم پم و مسکاک

سلام علوسک مو قشنگ من دخملی من دو سه شبه که مسکاک میزنه و خیلی خیلی هم برای این کار ذوق داره سه شب پیش که دیدیم واسه مسواک زدن های من و بابا چقدر علاقه نشون میدی با هم رفتیم فروشگاه و یه خمیر دندون به انتکاب خودت و یه مسکاک هاپویی خریدی... به محض اینکه رسیدیم خونه اومدی کنارم ایستادی و گفتی حالا بازش کن که مسکاکم رو بزنم و من چه عذابی کشیدم تا بعد از نیم ساعت راضی شدی اون مسواک رو از تو دهنت دربیاری تازه بعد از اینکه همه ی خمیرای روی مسواک رو قورت دادی حالا هم که تا چشمت به روشویی میافته میگی مامان بلیم مسکاک بژنیم؟؟؟؟؟؟ و خلاصه ی داستان اینکه ما هر شب کلی برنامه داریم و کلاس آموزشی واسه مسکاک زدن دردونه خامومی...
25 تير 1394