پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

ماه مبارک رمضان

1394/4/25 13:17
نویسنده : مامان شیما
309 بازدید
اشتراک گذاری
گل بانو خانوم من سلام

گلی خانوم انگار من بازم دیر کردم...این روزا به شدت مشغول جمع کردن اسباب و اثاث خونه م چون داریم اسباب کشی می کنیم خونه ی جدیدمون ٰ چند هفته پیش هم خاله ی بابا حبیب به رحمت خدا رفت (خدا بیامرزدش) به همین خاطر اصلا فرصت نکردم آپ بشم عوضش همه ی خاطره های قشنگ دخملی نازم رو تو دفترش نوشتم براش!

عسل مامان ماه مبارک رمضان هم شروع شده و تو مجبوری تا آخر این ماه تک و تنها بشینی سر سفره صبحانه و نهار عوضش عصرها موقع افطار اینقدر سوپ میخوری که خودت خسته میشی!پونه ی من عاشق سوپه آخه

از همه چیز مهم تر اینکه ما چند وقته با نماز خوندن دچار مشکل اساسی شدیم.........به این خاطر که اولا شما به محض پهن کردن سجاده به قول خودت (جانمازی کوچولوت) رو میاری روی جا نماز ما باز میکنی و من هرکاری میکنم که بهت بفهمونم باید جانمازت رو کنار جانماز ما بندازی با فریاد ها و گریه های وحشتناکت مواجه میشم نگرانتازه تا اینجاش که خوبه!!!!!!!!!! نیشخند تو یهو تصمیم میگیری که وسط نماز بیای بغل من یا چادرم رو بکشی رو سرت و ادامه ی نماز من بدون چادر و.منتظر......................بابا حبیب بیچاره که اصلا وضعی داره که بیا و ببین چون بعد از من نوبت بابالو میشه و باید به مدت حداقل یک ساعت بشینه کنارت و نماز خوندنت رو با تشوق دنبال کنه و مرتب هم چادر و روسریت رو مرتب کنه و فاجعه زمانی رخ میده که خونه کسی مهمونی باشیم وتو یهو دلت هوای نماز خوندن کنه ه ه ه ه ه هکلافهکلافهکلافه

 

 

جالب ترین و شیرین ترین قضیه این چند وقت اخیر کار امروز ظهر خونه مامان صبا بود که رفته بودی سروقت کابینت و بعد از چند دقیقه با خوشحالی اومدی بیرون و دستاتو بهم نشون دادی و گفتی: شنگول ل ل ل!منگول ل ل ل منم منم مادرتون دستامو ببینین!!!!!!!!!!!!سفید سفیده سوال نگو خانوم رفته سر وقت سطل آرد و دو تا دستاشو کرده تو آرد که مثلا مامان شنگول و منگول بشه.چشمکبعدشم که داشتم ازت عکس می گرفتم آروم بهم گفتی: مامان من آقا گرگه م رفتم اونا رو گول بزنم بخورمشوننیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

 

این کارها و حرکات رو که ازت می بینم انگار از خواب می پرم انگار یکی بهم میگه به خودت بیا ... این فسقلی خوشمزه ی توه که داره بزرگ میشه دیگه وقتش شده اون همه کتاب و جزوه و مطلبی که در مورد درست بار اومدنش خوندی رو اجرا کنی.... شیما نزاری دیر بشه!!! تو مسئول آینده دخترتی ٰمسئول آرزوهاتی

731916_bouquet2.gif(پارمیسم دوست دارم 636019_1237379fdqxrvb3f.gifو باز هم از خدای مهربونم به خاطر دونه دونه ی ضربان قلب تو به خاطر تک تک نفس هات ممنونم سپاسگزارم و مدیونم)

تا یادم نرفته قضیه صندلی و پیتزا فروشی رو هم بگم که چند شب پیش که واسه شام رفته بودیم بیرون تصمیم گرفتیم که پیتزا بخوریم و دست بر قضا هم رفتیم همون پیتزا فروشی که تو عاشقشی.چرا؟ چون توش کلی وسایل بازی و توپ و از این جور چیزا گذاشتن و این بار چند تا صندلی کوچولوی پلاستیکی که دخملی من ازشون خوشش اومد تا حدی که فردا عصر همون شب بابایی تمام شهر رو گشت و بالاخره واسه نازدونه یکیش رو خرید.

بابایی دوست داریم بابایی دوست داریم بابایی دوست داریم


 
تاريخ : شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۳ | 14:33 | نویسنده : مامان شیما | 4 نظر
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دنیای شیرین کودکانه
25 تیر 94 13:30
سلام من فاطمه هستم جدیدا یه وب ساختم برای کودکان که کاردستی داستان و شعر های کودکانه رو می نویسم برای همه گروه سنی اگه مایل باشید بیایید و به وب من هم سری بزنید