پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

کوتاه کردن موی نازگلم

1394/5/10 23:30
نویسنده : مامان شیما
758 بازدید
اشتراک گذاری

سلام صدای تپش قلب مامان

تازه چند روزه که فهمیدم تا حالا هرچی برات نوشتم رو با تک تک سلول هام حس نکردم.پارمیسم من فقط تو این مدت نوشتم برات... من نمی دونستم چرا مادر بودن سخته؟ چرا خدا بهشت رو داده به مادر ها؟ پارمیسم من نمی دونستم چقدر واقعا نمی دونستم چقدر دوست دارم.فقط یه مادر بودم و شنیده بودم مادر جگر گوشه ش رو دوست داره.

هفته گذشته رفتیم تهران،من و تو و بابا بگذریم که خیلی بهمون خوش گذشت تا اینکه برگشتیم و روز بعد از برگشتنمون تو تب کردی (یه تب معمولی) ما هم مثل تمام وقتای دیگه بهت استامینیفون دادیم یه شب تا نزدیکای صبح پاشویه ت کردیم.اما قضیه تموم نشد ... تو شروع کردی به بهانه گیری های گاه و بیگاه و ما به خیال اینکه اثر سرماخوردگیه بهت داروی سرماخوردگی دادیم(شربت کوریزان) یا همون سرماخوردگی کودکان تا روز سه شنبه گدشته که مراسم عروسی سارا بود و تو هم کلی آماده شده بودی،هرچند از صبح بی حال بودی و بهانه گیر و درست لحظه رفتن شروع کردی به جیغ کشیدن!!!!!!اونم چه جور جیغ کشیدنی خیلی غیر طبیعی و با زد و خورد زیاد و باز هم ما به خیال اینکه خوابت میاد تا عصر صبر کردیم.

عصر بردیمت پیش دکتر خودت و فهمیدیم که چقدر در حقت کوتاهی کردیم،دکتر گفت که به داروی سرماخوردگی حساسیت دادی و این بی قراری علایم اونه ...دنیا رو سرم خراب شد که ای کاش خراب می شد.تا شب گریه کردی و داروها اثر نکرد تا حدود دو نصفه شب تو خیابون ها چرخیدیم و آخرش رفتیم اورژانس اونم چه اورژانسی یک نفر توی اون خراب شده پیدا نمی شد جز یه آقایی که پشت شیشه خوابیده بود و با فریاد  من تازه بهمون گفت اینجا کسی نیست برید بیمارستان امام خمینی !!!!!! و دوباره خیابون های شهر خراب شده و متروکه ی ما... دوباره جیغ زدن ها و فریاد های دخترکم ... دوباره استرس بی دکتری شهرم... بی عرضگی پرسنل بیمارستان... ترس از کشتن دخترم بخاطر خواب آلودگی و بی قیدی یک مشت بی سواد

بالاخره رسیدیم و طبق حدسم باز هم دکتری در کار نبود،چند نفر دانشجوی خواب آلود و چند پرستار عبوس و زشت که عادت کرده اند تا سرشان فریاد نکشی و یک مشت حرف رکیک نشنوند از روی صندلی هایشان بلند نشوند.دلم خون بود خون تر شد.آخر سر از ترس جان زنگ زدیم به بابا منصور،و با تزریق یک سی سی دیازپام آرام شدی!تو آرام شدی و من آشوب .تازه اونجا برام روشن شد په بلایی به سرم اومده و عمق فاجعه تا کجاست.

فردای اون روز با شیون و زاری تو گدشت و عصر دوباره رفتیم پیش دکترت ،اسکن ،آزمایش های رنگارنگ،سونوگرافی و .... و نتیجه اینکه حساسیت شدید به آنتی هیستامین هاست!!!!! تو قطره قطره آب شدی و فریاد زدی و بیقرار شدی و ما فقط سوختیم .توی این چند روز هیچ ندر و نیازی نمونده که به درگاه خدا نکرده باشم... شب پنجشنبه هم بردیمت امام زاده علی صالح حتی بالش زیر سرت رو هم بردیم برات تبرک کردیم... عروسکم کار به دعا نویس  هم رسید و نمی دونم کاری مونده  کسی پیشنهاد داده باشه و من با سر انجام نداده باشم؟؟؟؟؟ روی صورت من و بابا پر شده از زخم هایی که تو موقع بیقراری به صورتمون چنگ میزنی و ما با جون و دل پذیراییم.

توی این چند روز ما حتی برای عوض کردن لباس هامون نرفتیم خونه و موندیم خونه باباجون چون تو اینجا رو میخوای،توی این چند شب ما یک ساعت ممتد نخوابیدیم چون تو خواب نداری و امروز بخاطر اینکه موهاتو به شدت می کشیدی با هم رفتیم آرایشگاه و موهای قشنگت رو کوتاه کردیم.... انگار داشتن تیکه تیکه از گوشت تنم می بریدن عروسکم و وقتی دیدم که ناراحتی منم به خانوم آرایشگر گفتم موهای منو دقیقا عین تو کوتاه کوتاه کنه.

پارمیسم خوب شو... تو رو خدا خوب شو... بخند ... تو رو خدا بخند...

عزیزکم حاضرم تمام وجودم رو بدم جونم رو ،بخدا جونم رو میدم که تو بازم برام بخندی،بلند بخندی و از ته دل.نازگلم،بانو... مامان قربون اون صدای گرفته ت بره ،الهی مامان فدای بهانه گیری هات بشه،الهی مامان می مرد و تو رو اینجور نمی دید.

خدایا خدایا خدایا دخترم رو ازت میخوام.میدونم دلم رو نمیشکنی،میدونم چقدر مهربون و عزیزی دخترم رو آروم کن!!!!!! خدایا التماست میکنم،خدایا التماست میکنم پارمیسم رو خوب کن.

خدایا  درد های پارمیسم رو بده به من به خداوندی خودت با جون و دل قبول میکنم ،فقط نزار دخترم ناراحت باشه.الهی الهی الهی دخترم رو از تو میخوام.... کمکم کن

پسندها (1)

نظرات (1)

سارا
11 مرداد 94 14:54
عزيزم چقدر ناراحت شدم دخترم همنام دختر شماست از صميم قلبم براي سلملاتيش دعا مي كنم اميدوارم زوود زووود پست سلامتيش اينجا بزاري اميدوارم هيچ مادري بچه اش تو حالت مريضي نبينه اميدوارم هميشه صحت و سلامت زير سايه پدر و مادرش و خداوند متعال زندگي كنه و شاهد رشد و بالندگيش باشين
مامان شیما
پاسخ
سلام سارای عزیزم ممنون که به ما سر زدید ایشالا هیچ پدر و مادری شاهد مریضی بچه شون نباشن.