تولد مامان شیما
سلام سلام صدتا سلام
روز عید فطر امسال همزمان شده بود با تولد مامانی و من از چند روز قبل می دونستم که پدر دختری یه فکرایی تو سرشونه اون روز نزدیکای عصر از خونه زدیم بیرون که بریم یه سر به مامان صبا اینا بزنیم از اونجا که برگشتیم دیگه داشت شب می شد ولی دیدم بابا حبیب طرفای خونه نمیره و راهی یه جای خوب شده ه ه ه ه ه!
سه نفری رفتیم رستوران بلوط که مامانی عاشقشه و کلی از خودتون شیرین کاری در آوردین.اول از همه رزرو یه آلاچیق خیلی خوشکل کنار آب بعدش شام مفصل و آخر سر هم که ووووووووووووو یه کیک بینهایت خوشکل و ناز با یه شمع شماره هفت که تو مدام می پرسیدی مامان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه تو هفت سالته و ما هر بار برات توضیح میدادیم که گل بانو جان امشب هفتمین سالگرد ازدواج مامان و باباس خلاصه شب به یاد موندنی و فوق العاده ای بود...
من خیلی خوشبختم که تو و بابایی رو دارم خیلی ی ی ی ی ی خوشبخت
امروز عصر هم داریم راهی تهران میشیم واسه سردرد های مکرر مامان شیما گلم،تو هم الان اینقدر ذوق زده ای که به محض اینکه گفتم اگه بخوابی زود میریم تهران ظرف چند ثانیه خوابیدی .یه سک پر از عروسک و اسباب بازی هم جمع کردی که مثلا با خودمون ببریم اونجا.
گل قشنگم عاشقانه دوستون دارم.
اینم عکسای شب تولد مامانی
اینم عکسی که آخرین روز مدرسه با دانش آموزای مامان گرفتی
این دو تا هم عکسای سیبیلوی پارمیسه که به اصرار خودش سیبیلو شده