پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

سوختگی دست دونه

قشنگم ،عزیزم،نفسم،دلیل زندگیم ،کوچولوی مهربونم دار و ندارم بخدا دلم نمیاد این مطلب رو برات بنویسم ،ای کاش مامانت نبود که اینا رو برات بنویسه.پارمیسم روز دوشنبه دستت سوخته و من چون می خوام این خاطره وحشتناک و زشت برای همیشه از زندگی من و تو حذف بشه راجع بهش هیچی نمی نویسم فقط می تونم بگم پارمیسم اگه تو دستت سوخته مامان با همه وجودش آتیش گرفته و تصور درد کشیدنت داره دیوانه م میکنه. تو همه همه همه ی زندگی من و بابا حبیبی گلم م م مممممممممممممممم     تاريخ : پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۱ | 11:49 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

عکس های شش ماهگی

قشنگم سلام اینم عکس های ملوست که تو اتلیه ازت گرفتیم و نفس من و بابا رو در آوردی تا یه لبخند بزنی عوضش خیلی شیرین شدی مامانم دردت د گیانم م م م م  م     تاريخ : شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ | 14:30 | نویسنده : مامان شیما | آرشیو نظرات ...
25 تير 1394

پارمیس و خوردنی ها

سلام قشنگ مامان این عکس ها رو که امروز برات میذارم مال سه روز پیشه که مامان جون برامون بلال درست کرده بود.ولی مگه تو اجازه دادی کسی دست بزنه تا اینکه بابا حبیب یکیش رو داد دستت که بخوری .چقدر هم تخصصی داری با اون فک بی دندون شیرینت میخوری. عسل مامان تو نفس منی     تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۱ | 9:30 | نویسنده : مامان شیم ...
25 تير 1394

بعد از یک روز سخت

اینم عکس های دیروز عصره که من بعد از یک روز واقعا سخت کاری اومدم خونه و روی ماهت رو دیدم مامانم دیروز نزدیک های ساعت پنج از اداره اومدم و بابا حبیب واسه اینکه خستگی منو دربیاره ما رو برد طرفای چالسرا که کلی باغ های خوش آب و هوا و قشنگ داره.هوا واقعا عالی بود تو هم که ملوس من بودی این عکس ها رو هم اونجا ازت گرفتیم.بعدش هم رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان بابا حبیب).مامان بزرگ خیلی از دیدنت خوشحال میشه و برات کلی شعرای کردی خوشکل می خونه ( هناسم واسه مامان بزرگ دعا کن،با اون قلب پاکت که فرشته س برای سلامتی ش دعا کن ،دخترم خدا تو رو دوست داره از خدا بخواه چشم های مامان بزرگ رو بهش ببخشه) ...
25 تير 1394

روزت مبارک

سلام نفس مامان دیروز اصلا وقت نکردم برات مطلب بنویسم مامانی روزت مبارک خدا رو شکر خدا رو هزار مرتبه شکر که امسال یه نی نی ناز و ملوس دارم که روز جهانی کودک رو بهش تبریک بگم و بهش بگم عزیز دلم، امید نفس کشیدنام، قشنگ ترین بهانه زندگیم روزت مبارک      تاريخ : دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۱ | 13:24 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

خونه عمه لیلا

اینم عکسایی که خونه عمه لیلا گرفتی،اونجا کلی بهت خوش گذشت به قول بابا حبیب تا نصفه شب براشون (خرچولک بازی ) در آوردی و معرکه گرفتی عسل مامان تازگی ها یاد گرفتی دستت رو بگیری به وسایل و بلند بشی، اونوقت من روزی هزار هزار بار قربونت میرم زندگی من!!!!!!!!!!   تاريخ : دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۱ | 13:31 | نویسنده : مامان شیما ...
25 تير 1394

استخر پارمیس

ابا حبیب چند روز پیش واسه پم پم یه استخر کوچولوی رنگارنگ خریده که به خیال خودمون توش بشینه و با عروسک هاش بازی کنه،غافل از اینه پم پم خانم اصلا در قید این حرف ها نیست و به محض اینکه میره تو استخر سریع به هر طریق ممکن ازش میپره بیرون این چند تا عکس هم محض دلخوشی من و باباش گرفته وگرنه تنها جایی که نمیشینه این توه! فدات بشم وروجک ملوسم م م م م م مممممممممممممممم ...
25 تير 1394

بدون عنوان

تازگی ها یاد گرفتی دماغت رو میبری بالا و مثلا خرس میشی مثل همیشه این کار رو هم بابا منصور بهت یاد داده،این روزها که دیگه بابا منصور هیچ کاری نداره جز قربون صدقه رفتن تو و بغل کردنت و این ور و اون ور بردنت ببین چقد نفسی مامان............       تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ | 10:59 | نویسنده : مامان شیما ...
25 تير 1394

پارمیس کچل شده بود

ب رات ننوشته بودم که چند ماه پیش که من و بابایی رفته بودیم کرمانشاه واسه کارای دفاعم وقتی برگشتیم با یه صحنه اول وحشتناک بعدش خنده دار مواجه شدیم... بابا منصور به محض رفتن ما نشسته بود ÷ای کله ی ملوس دخمل من وموهاشو از ته زده بود،واییییییییی نمی دونی چه حسی داشتم وقتی دیدمت اول باهات غریبی کردم ولی بعدش کلی بهت خندیدم که مث کله قند شده بودی! تازه بعد از اینکه موهاتو کچل کرده بودن دور از چشم من از فرصت استفاده کردن و گوشهاتو هم سوراخ کرده بودن،اون روز خیلی ناراحت شدم ولی بعدش که دیدم گوشواره چقد تو گوشات قشنگه خیلی هم ازشون تشکر کردم       تاريخ : چهارشنبه بیست و ...
25 تير 1394