عاشق حرفای شیرینتم نبات
دیروز تولد مامان شیمیا بود قشنگم،سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود... ولی یه تولد خیلی غمگین
وقتی صدام میزنی شیمیا دلم می خواد اونقدر محکم بغلت کنم که بری تو وجودم و حل بشی.وقتی با عصبانیت میای تو آشپزخونه و میگی (مامان شیمیا !مامان شیمیا ! دمینی ) من دیگه به نهایت آرزوهام رسیدم .من با داشتن تو و بابا حبیب خوشبختی تمام رو توی تک تک سلول هام حس میکنم... پارمیسم،عروسکم،شیرین زبونم برای حس من به تو هنوز تو دنیا کلمه و جمله نساختن
با اومدن تو گاهی که به عقب برمیگردم میبینم چقدر رنگ دنیا عوض شده... بارها از خودم میپرسم این منم ؟ یعنی یه بچه با ورودش به دنیای مادر میتونه تا این اندازه همه چیز رو زیر و رو کنه که پارمیس من وجودم رو حسم رو و نگاهم رو عوض کرده؟ خدایا ازت ممنونم و حتی نمیدونم چطور از تو بابت این هدیه آسمونی تشکر کنم .فقط میتونم بهت قول بدم تا روزی که زنده م قدرش رو بدونم و برای سعادتش همه وجودم رو بزارم
بهت قول داده بودم که زود به زود بیام دیدی اومدم!!!!!!
جدید ترین کاری که انجام میدی اینه که بابا حبیب میگه: پارمیسو عشق......؟؟؟؟؟ تو هم سریع و بلند میگی: باباسه باباسه دوباره بابا میگه پارمیسو مال......؟؟؟؟؟؟تو میگی :باباسه باباسه بابا میگه :پارمیسو زندگی......؟؟؟؟؟ و تو میگی باباسه باباسه
به منم که میگی مامان شیمیا،از خوراکی هام که عاشق دمینی هستی (دمینی یعنی سیب زمینی) بین حیوونا هم علاقه زیادی داری به (اباتر) که البته یعنی کبوترراستی به قورباغه هم میگی( آباکه ).
خلاصه واسه خودت فرهنگ لغت جدایی داری گلم.
تا یادم نرفته هم بگم عکست رو فرستادم واسه مجله شهرزاد که تو بهش میگی (ایتاب نی نی).اگه شهرزادی ها بدونن تو با چه ذوقی مجله رو ورق میزنی و نگا میکنی!!!!!
اینم عکس های دو روز پیشته که کلی با هم بازی کردیم