سال نو مبارک
می دونم بازم من دیر کردم ولی باور کن که تقصیر مامان نبوده... اولا که خط اینترنت یه مدت
قطع بود بعدش واسه آپلود عکسامشکل داشتم و یه هفته هم هست که بلاگفا سر ناسازگاری گذاشته و ... خلاصه دیگه مامان رو ببخش
اومممممممممممممم ببینم از کجا شروع کنم با این همه مطلب عقب افتاده...
خب از شب سال تحویل شروع میکنم که ساعت هشت و بیست و هفت دقیقه شب سال
تحویل شد و تو دومین بهار زندگی قشنگت رو شروع کردی. اولین جایی که عید دیدنی رفتیم
خونه ی بابا جون بود که اونجا علاوه بر هزاران هزار بوسه و ماچ کلی عیدی گرفتی از باباجون و مامان صبا گرفته تا خاله روژیا و دایی ها(بقول خودت پسرات)
دادا اینا هم که رفته بودن ساختمون های کمپ سد و به همین خاطر بهشون زنگ زدیم و سال نو رو بهشون تبریک گفتیم و قول دادیم فرداش حتما بریم پیششون
و فرداشم راه افتادیم و رفتیم اونجا که همه بودن عموها و عمه ها همگی... دردونه ی مامان
اونجام کلی عیدی گرفت و حسابی بهش خوش گذشت،بعد از ظهر هم همگی راه افتادیم
رفتیم دیدن آبشار (اما) تو منطقه ی ملکشاهی که فوق العاده فوق العاده زیبا بود
اینم چند تا از عکس های اون روز کنار آبشار