تولد مامان و چاکو بی چاکو
ماه بانوی من سلام دو شب پیش تولد مامان شیمیا بود و البته سالگرد ازدواج مامان و بابا که اون روز رو تا شب توی خونه ی دور دور بودیم و نظافت کردیم به همین خاطر وقت نکرده بودم که به اوضاع برسم و نزدیکای غروب که خسته و کوفته برگشتیم خونه بابا حبیب پیشنهاد داد که استراحت کنم و شام رو از بیرون میاره ! پم پم هم که فقط منتظر اشاره س که سریع بگه (( پس چلا من را با خود نمی بری؟؟؟)) بچه م تازگی ها لهجه ش مثل افغانی ها شده تو و بابا رفتین و حدود یک ساعت بعد برگشتین اونم چه برگشتنی!!!!!!! با سر و صدا و داد زدن که : مامانی تولدت مبارک ک ک ک ک ک ک بیا بلات کیک قلبی خلیدم بیا ا ا ا ا ا ا مامان شیمیا خدای من چقدر خوشحال شدم اونقدر که ه...
نویسنده :
مامان شیما
13:15