پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

بدون عنوان

عروسک قشنگم سلام امروز عکس های آتلیه رو آوردیم و من تا الان پونصد بار نگاشون کردم و میلیون میلیون بار قربونت شدم البته هنوز دیجیتال عکس ها رو نیاوردیم ولی من که دلم طاقت نمیاره از یکی دوتاش عکس گرفتم تا وقتی که بقیه رو بیاریم. نفسی !!!!وقتی عکس هاتو نیگا میکنی آروم میگی پامیسیه سلام وجودمُ نفسم ُ قلبم ..........شیطونکم چند روزه که جمله های کوچولو یاد گرفتی از اون جمله هایی که با گفتنش مامان شیمیا هزار بار قربونت میره مثلا میگی: شیمیا پاچو بیا ایتاب بخونیم تاب تاب نندازی ...
25 تير 1394

شب های قدر

خورشید گرم زندگی مامان شیمیا سلام این چند روز گذشته  روزها و شب های عزیزی بود گلکم،شب های قدر و شهادت حضرت علی(ع) که تو از وقتی شروع کردی به حرف زدن صداش میزنی و با اون لهجه شیرینت میگی (یا علی) . روز21 رمضان مثل هرسال آش رشته نذری درست کردیم با این تفاوت که امسال دختر کوچولوی من تمام پروژه های خرابکاریش رو پپیاده کرد،از همون لحظه اول که رفتیم تو حیاط شروع کردی به زیر و رو کردن قابلمه ها و ظرف ها،بعدشم شلنگ آب رو کشف کردی و همه رو یه دور حموم کردی...بعدش نوبت رسید به کتاب دعای دست مامان صبا و شروع کردی به مثلا دعا خوندن... خلاصه بابا حبیب که سعی می کرد آرومت کنه دستت رو گرفت و رفتین خونه (دادا) مامان بزرگت که اونجام ...
25 تير 1394

هجده ماهگی گلم

رنگین کمان آسمون من سلام فردا من هجده ماهه می شم،چون دخترکم هجده ماه پیش چشمای منو به این دنیا روشن کرد.پارمیسکم،عروسکم ،گلکم... من با تو به دنیا اومدم و با مادر شدن حس زنده بودن رو لمس کردم . امشب فکرم پر شده از هیاهو و استرس. دلهره اینکه فردا باید بری واکسن هجده ماهگی ت رو بزنی و تصور درد کشیدنت من رو دیوانه میکنه از دیروز تا حالا فقط دارم برای فردا دعا میکنم... (پارمیسم از خدا میخوام هیچوقت تو زندگیت درد نکشی) بجز استرس واکسن فردا صبح،امشب دارم به روزای گذشته فکر میکنم به اون نه ماهی که تو وجودم جریان داشتی،به اون همه دردها و سختی های اون دوره،بستری شدن های پشت سرهم تو بیمارستان،اون همه سرم که هر روز باید تزریق میک...
25 تير 1394

عقد خاله لیلا

ناز پری جون سلام دو سه روز گذشته مراسم نامزدی و عقد خاله لیلا بودُ من و دخمل نازم هم کلی لذت بردیم هرچند که مامان شیمیا به یه نکته اساسی دست پیدا کرد و اونم این بود که برعکس تصور من پارمیس اصلا توی شلوغی مراسم خوشحال نمیشه و برعکس کلی هم اذیت میکنه عوضش وقتی میریم خونه تمام حرکات و حرف های مراسم رو به صورت ضبط شده تحویل میده... الانم سه روزه که پارمیس فقط در حال رقصیدن و کل کشیدن و ...  راستی تا یادم نرفته........ مامان وه نذر دستات جدیدا که می خوای نکاشی بکشی دستت رو میذاری رو صفحه و دور انگشتات رو خط میکشیُ فدات بشم الهییییییییییییییییییییییییییی البته مثل همه شیرین کاری های ملوست این کار رو هم مامان صبا بهت یاد داده ...
25 تير 1394

شیرین کاری های جدید

اگه یه روز یه دختر مو مشکی اومد جلو و با لهجه ی مثل قند گفت (شلام مامان دون) اون دخمل ناز پامیسک مامانشه! سلام نفس نفس نفسی... اصلا هم عشبانی نشو خانومی ی ی ی ی ی ی اونجولی هم به من چپکی نیگا نکن! چیه مگه؟؟؟؟ خب دیر اومدم سروقت ببلاگت حالا که اومدم...     عوضش هم قالب وبلاگت رو عوض کردم هم کلی حرف دارم واسه نوشتن.خودت که بهتر میدونی گل مامانُ خیلی سرم شلوغ بوده ولی همون طور که بهت قول داده بودم دیگه این سه ماهه رو پیشت میمونم و مامانت میشم سیب من  واسه اینکه فکر نکنی این چندوقته رو بی خاطره موندی عکس های این مدت رو برات میزارم که چه شیطون بلایی شدی! قبلش بگم پارمیس من ...
25 تير 1394

عاشق حرفای شیرینتم نبات

سلام نبات کوچولوی مامان (شیمیا) دیروز تولد مامان شیمیا بود قشنگم،سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود... ولی یه تولد خیلی غمگین وقتی صدام میزنی شیمیا دلم می خواد اونقدر محکم بغلت کنم که بری تو وجودم و حل بشی.وقتی با عصبانیت میای تو آشپزخونه و میگی (مامان شیمیا !مامان شیمیا ! دمینی ) من دیگه به نهایت آرزوهام رسیدم .من با داشتن تو و بابا حبیب خوشبختی تمام رو توی تک تک سلول هام حس میکنم... پارمیسم،عروسکم،شیرین زبونم برای حس من به تو هنوز تو دنیا کلمه و جمله نساختن با اومدن تو گاهی که به عقب برمیگردم میبینم چقدر رنگ دنیا عوض شده... بارها از خودم میپرسم این منم ؟ یعنی یه بچه با ورودش به دنیای مادر میتونه تا این اندازه ه...
25 تير 1394

نازدونه ناز مامان

سلام  نازدونه ی شیرینم م م م م م م عسل بانو امروز یه کلمه جدید و خوشگل یاد گرفتی که قند تو دل آدم آب میکنه،صبح داشتم از تو کتابت عکس حیوونا رو بهت نشون میدادم که رسیدم به عکس پنگوئن و تو سریع  تکرار کردی ( پنگویی ،پنگویی)  وای اینقد ملوس میگی پنگویی دلم می خواد قورتت بدم نفس. به آبلیمو هم  که میگی (آب میو) این عکس ها رو هم دیروز وقتی بابا منصور رو بردیم مرغداری گرفتیم از دور که آب رو دیدی از خود بیخود شدی و به بابا حبیب میگفتی: آبازی آبازی آبازی !!!...
25 تير 1394

دختر ناز و قشنگم

فرشته ی مهربون من سلام الهی الهی الهی مامان قربون اون قد و قواره ی قشنگت بشهُ نفس من ! این عکس های نازی رو که امروز برات میزارم یه دنیا عشق و امید و آرزوهای ناز و مرمری همراشه.دختر گلم برایت یک دنیای پر از عشق و  سعادت میخوام فرشته پاک و شبنمی مامان وقتی فکر میکنم که خدا چقد دوسم داشته که تو رو بهم هدیه داده از خوشحالی گریه م میگیرهُ با همه همه ی وجودم دوست دارم و تمام فکرم خوشبختی توُ آینده ی قشنگ و روشنتُ و روزهایی که در عوض دخترم بودن بهت هدیه میکنم. ب به رابطه بابا حبیب و تو که نگاه میکنم به محبتی که زلال تر از  اسمون آبیه و بین شما دوتا جریان داره  خودبخود یاد خدا میافتم ... یاد عظمتی و مهربونی خدایی که (...
25 تير 1394

نوروز 92

ن ازپری ناز سرماخورده مامان سلام سال نوت مبارک گل قشنگم،سال 92 هم شروع شد و پارمیس مامان دومین بهار عمرش رو همراه ما جشن گرفت،مامانم حس میکنم باید تمام دنیا به خاطر وجود و حضور قشنگ و مهربونت روی زمین جشن بگیرن روز چهارشنبه ساعت دو و چهل دقیقه ظهر سال تحویل شد اولش قرار بود سال تحویل رو بریم پیش مامان بزرگ ولی اونا رفتن سرخاک بابا بزرگ و ما تو خونه خودمون سال جدید رو تحویل کردیم. اینا عکسای هفت سین مونه که ظرف چند دقیقه بعد از تحویل سال توسط پارمیس بانو با خاک یکسان شد و پخش شد توی خونه.   ر وز اول فروردین هم ما و خاله و دایی اینا راه افتادیم و رفتیم شهرهای اطراف که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و توی اون سه ...
25 تير 1394

یک روز ابری و قشنگ

سلام دخمل نازم دقیقا شش روز دیگه مونده که نفس من یک ساله بشه ! امروز صبح با خاله اینا رفتیم بیرون،هوا خیلی قشنگ بود هرچند که بعداز ظهر حسابی سرد شد و تو مث یه موش کوچولو رفتی توی ماشین و بغل بابا حبیب خوابیدی. تمام امروز رو هرچی باهات بازی کردن و باهات حرف زدن تو فقط اخم کرده بودی و هیچ جوابی ندادی اینم عکس های اخمالوی پم پم که با همه قهر کرده...   تاريخ : جمعه ششم بهمن ۱۳۹۱ | 18:45 | نویسنده : مامان شیما | آرشیو نظرات ...
25 تير 1394