ماجراهای پارمیس و برهان
انگار دفعه قبل چشمت زدم مامانی که گفتم بر خلاف تصور ما نسبت به برهان هیچ عکس العملی نشون ندادی !!!! تو بینهایت دوسش داری یعنی از حد معمول خیلی خیلی بیشتر و حالا با پس گرفتن حرفم میگم که تو چنان بلایی سر من در میاری که بیا و ببین.......
اولا که به قول خودت برهان بچه ی توه و هیچکس حق نداره نزدیکش بشه
دوما تو باید بغلش کنی و بخوابونیش
سوما وقت خداحافظی ما تا دو ساعت بعد باید قربون صدقه ت بریم و تو مثل یک اژدهای کوچولو نعره بکشی و گریه کنی.
چهارما به هر بهانه ای میخوای از ما باج بگیری و درجا میگی خب حالا بریم پیش برهان
این روزا واقعا موندم چکار کنم؟دیشب تا یک ساعت تو خیابونا چرخوندیمت که یادت بره یا حداقل کمتر گریه کنی ولی فایده نداشت که نداشت تا اینکه رفتیم اسباب بازی فروشی و بالاخره با خریدن یه سری لوازم پزشکی از گریه کردن وایسادی.
خدا عاقبت ما رو به خیر کنه،این روزا حس میکنم هر روز که بزرگتر میشی تربیتت پیچیده تر میشه،تو داری بزرگ میشی و نیازهات هم دارن مثل خودت قد می کشن.زندگی مامان دوست دارم و دوست دارم بدونی خیلی برام مهمی.